نکاتی پیرامون ابن فهد حلی
- توضیحات
- زیر مجموعه: عارفان
- دسته: ابن فهد حلی
- بازدید: 1858
سفر به جبلعامل
در سال 826 ق احمد بن فهد سفری به مناطق جبلعامل کرده است. او در این سفر 67 سال از عمرش گذشته و پس از تلاشها و زحمتها راهی این سفر گشته بود. در آنجا به روستای جزین رفته، از فرزند شهید اول اجازه روایت دریافت کرد. اینکه او چرا و چگونه به این سفر رفته، مشخص نیست ولی شاید زیارت قبور پیامبران و حضور در نخستین قبلهگاه مسلمین – بیتالمقدس - و نیز دیداری از عالمان آن دیار بخشی از اهداف سفر عارف حلی بوده است.[1]
صدقه آبرو
نقل کردهاند که یکی از انسانهای الهی در خواب چنان دید که مجلسی با شکوه بر پا شده و همه عالمان شیعه در آن جمعاند ولی ابنفهد حضور ندارد. در عالم خواب میپرسد پس ابنفهد کجاست؟ میگویند او در مجلس انبیا مقام گزیده است! آن عالم بزرگ مدتی بعد پس از دیدار با ابنفهد خوابش را برای وی تعریف میکند. آنگاه میپرسد: شما چه کردهاید که خلوتنشین محفل انس گشته و در مجلس پیامبران جای گرفتهاید؟ ابنفهد میگوید: آنچه مرا بدان مقام رهنمون شد این بود که فقیر بودم و پولی نداشتم تا به آن صدقه داده، نیازمندی را دست گیرم. از همین رو مقام و آبرویم را صدقه دادم و از موقعیت خویش نیازمند را دستگیری کردم. [4]
جدال پیروز
در سال 840 ق. در حالی که شیخ کامل حله 84 بهار را پشت سر گذاشته بود از طرف حکمران بغداد میرزا اسپند برای مناظره با علمای اهلسنت به بغداد دعوت شد.
اسپند میرزا پسر قرایوسف از امرای سلطان محمد جلایر بود. او و پدرش دوازده سال بر بغداد و اطراف آن حکومت کردند. اسپند میرزا در سال 836 به حکومت بغداد رسید و از زمان انجام این مناظره چهار سال از ایام زمامداریاش گذشته بود. مجلس مناظره برپاشد و ابنفهد و عالمان شیعی در یک طرف و بزرگان اهلسنت در طرف دیگر به بحث نشستند. این مناظرهها پس از جدالی حساس در حضور سلطان به پایان رفت و ابنفهد حلی توانست حقانیت تشیع را به اثبات برساند. بدین ترتیب اسپند میرزا حاکم بغداد مذهب شیعه را اختیار کرده، سکه به نام دوازه امام زد و مذهب شیعه را مذهب رسمی حوزه حکمرانیاش قرار داد.[5]
در حدیث دیگران [6]
مرغان رهیده از بند و پرستوهای عاشقی که تا بیکرانها پر کشیده در سرزمین دوست فرود آمدهاند در وصف نگنجند، اما بیلطف نیست اگر نظر دیگران را درباره آنان بنگریم.
میرزا حسین نوری درباره ابنفهد مینویسد:
"صاحب مقامات عالی در میدان علم و عمل و دارنده خصال روحی و باطنیای که در کمتر انسانی یافت میشود، جمالالدین احمد بن فهد حلی..."[7] و نیز عارف الهی محمدتقی مجلسی در اجازهای از او به عنوان "شیخ ربانی و عالمی صمدانی"[8] یاد میکند. آری، او پاکباختهای از دیار خوبیها بود که در وصف او گفتهاند: شهرت وی در فضل و استواری نظر، ذوق، عرفان، زهد، اخلاق، خوف و اشفاق به اندازهای است که ما را از هرگونه تعریفی دربارهاش بینیاز میکند. او بین علوم معقول و منقول و نیز فروع و اصول دین جمع کرد و هر دو را به دست آورد... لفظ و معنی ظاهر و باطن را درک ... و علم و عمل را به بهترین شیوه در خود جمع کرده بود.[9]
محقق تستری دربارهاش فرموده است: "شیخ با افتخار جلیل، یگانه کامل، نیکبختی که روشنایی مسلمین و راهنمایی مومنین بود، عالمیکه پیشوای به وحدترسیدگان و دلیر عرصههای مناظره با مخالفین و دشمنان بود. الگوی عابدان و نادره عارفان و زاهدان، پدر فضایل و نیکیها، جمالالدین احمد بن محمد بن فهد حلی قدسالله روحه". [10]
پی نوشتها
[1] تعلیقه امل الامل، میرز عبدالله افندی اصفهانی، چاپ کتابخانه آیتالله مرعشی قم، ص 94 و 95
[2] تعلیقه امل الامل، میرزا عبدالله افندی اصفهانی، چاپ کتابخانه آیتالله مرعشی قم، ص 94 و 95
[3] ترجمه عده الداعی، حسین فشاهی، چاپ کتابفروشی جعفری مشهد، 1379 ق، ص 8.
[4] تفسیر حمد و بقره شیخ محمدحسین اصفهانی، چاپ سنگی 1317 ق، ص199و 200.
[5] مجالس المومنین، قاضی نورالله شوشتری، اسلامیه 1354، ج 2، ص 368 - 370.
[6] در زمان ابنفهد حلی دانشمندی دیگر با همین نام میزیسته است که همنامی این دو عالم موجب اشتباهاتی شده است. نام هر دو ابنفهد است. هر دو شاگردان "ابن متوج" و هر دو شرحی بر "ارشاد" علامه حلی نوشتهاند اما یکی اهل حله است و دیگری اهل "احساء" از روستاهای حله. شرح ارشاد ابنفهد احسایی نامی دیگر دارد. ابنفهد حلی از معلمان اخلاق و سیر و سلوک است و جوششی در معرفت و اخلاق داشته ولی ابنفهد احسایی تنها در فقه استاد بوده است، "فهد" نام جد ابنفهد حلی است و نام ابنفهد، احسایی، ترجمه روضات الجنات، محمدباقر ساعدی، اسلامیه1356، ج 1، ص 109 و 110.
[7] مستدرک الوسائل، میرزا حسین نوری، چاپ رحلی، ج 3، ص 434.
[8] بحار الانوار، علامه مجلسی، ج17 (اجازات) ص 68.
[9] روضات الجنات، سید محمدباقر خوانساری، ج 1، ص 71، با دخل و تصرف
[10] مقدمه مهدب البارع، ص 13، به نقل از مقایس الانوار، شیخ اسدالله تستری، ص 18.